آرمیتاخانم به همراه مامان باباش و خونواده دختردایی مامانش دو سه روزی مهمون دایی احسانش تو بندرعباس بود... ما اونجا پارک رفتیم،ساحل رفتیم،محل زندگی داییش رو دیدیم،خرید کردیم... از روستای گچین دیدن کردیم! خلاصه کلی بهمون خوش گذشت... آرمیتا هم که دیگه کم کم داره وزنش زیاد می شه و بغل کردنش تو تمام مدت واقعاً سخته،سوار بر کالسکه خوشکلش طی العرض می کنه (البته با کمک داییش)...!!! ...
آرمیتا این بار،با پا به جزیره شگفت انگیز و زیبای قشم گذاشتن اولین سفر دریایی خودش رو انجام داد... جزیره زیبای قشم،بزرگترین جزیره خلیج همیشه فارس هستش. ...
نوگل زیبای منی آرمیتا دختر رعنای منی آرمیتا گرچه تو طفلی و کمی کوچکی یاور فردای منی آرمیتا من شده ام شمع و تو پروانه واله و شیدای منی آرمیتا تازه و شاداب بوَد این گلم اطلس و دیبای منی آرمیتا در شب تاریک و سیاه پدر ماه دل آرای منی آرمیتا ...
ابتکار بابا و مامان...!!! ما اینجا توی خونه سازمانی زندگی میکنیم و خونه واسه خودمون نیست. به همین خاطر واسه دخترم کمددیواری ثابت نگرفتیم، اما عوضش کشوهای کمدش رو رنگ کردیم و به دیوار اتاقش زدیم... ...
بیشتر از دو هفته هستش که از شمال اومدیم،بخاطر دلدردش اینجا هم بردیمش دکتر،اما دکترا میگن باید بیشتر تحمل کنین... انگار دخترم از وقتی اومدیم رشد خوبی هم نداشته... ...